امپراتوری روم
نخستین امپراتوری قدرتمند در اورپا (۲۷ پ.م–۳۹۵) / From Wikipedia, the free encyclopedia
امپراتوری روم (به لاتین: Imperium Romanum) یک دوره پس از جمهوری روم در عصر روم باستان بود که بر پهنه وسیعی از اطراف دریای مدیترانه واقع در اروپا، شمال آفریقا و غرب آسیا حکومت میکرد. این امپراتوری یکی از بزرگترین امپراتوریهای در زمان خود بوده و به همراه حکومتهای ایرانی شاهنشاهی اشکانی و شاهنشاهی ساسانی یکی از دو ابرقدرت بزرگ جهان باستان عصر خود محسوب میشد.[1]
امپراتوری روم | |||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
۲۷ قبل از میلاد–۳۹۵ بعد از میلاد از ۳۹۵ تا ۴۷۶: روم غربی از ۳۹۵ تا ۱۴۵۳: روم شرقی | |||||||||||
بیشترین وسعت امپراتوری روم در زمان تراژان | |||||||||||
پایتخت | رم کنستانتینوپول | ||||||||||
زبان(های) رایج | یونانی لاتین | ||||||||||
دین(ها) | دین چندگانه رومی مسیحیت | ||||||||||
حکومت | امپراتوری | ||||||||||
امپراتور | |||||||||||
قوه مقننه | سنای روم | ||||||||||
تاریخ | |||||||||||
• بنیانگذاری | ۲۷ قبل از میلاد | ||||||||||
• فروپاشی | ۳۹۵ بعد از میلاد از ۳۹۵ تا ۴۷۶: روم غربی از ۳۹۵ تا ۱۴۵۳: روم شرقی | ||||||||||
مساحت | |||||||||||
۲۵ قبل از میلاد | ۲٬۷۵۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع (۱٬۰۶۰٬۰۰۰ مایل مربع) | ||||||||||
۱۱۷ میلادی | ۵٬۰۰۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع (۱٬۹۰۰٬۰۰۰ مایل مربع) | ||||||||||
۳۹۰ میلادی | ۴٬۴۰۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع (۱٬۷۰۰٬۰۰۰ مایل مربع) | ||||||||||
جمعیت | |||||||||||
• ۲۵ قبل از میلاد | ۵۶٫۸ میلیون نفر | ||||||||||
• | ۸۸ میلیون نفر | ||||||||||
| |||||||||||
امروز بخشی از | پرتغال اسپانیا آندورا فرانسه آلمان اتریش بلژیک سوئیس لوکزامبورگ لیختناشتاین هلند انگلستان ترکیه بلغارستان رومانی اوکراین یونان قبرس مقدونیه شمالی صربستان کوزوو مونتهنگرو کرواسی مجارستان اسلوونی ایتالیا واتیکان سان مارینو ولز مراکش الجزایر تونس لیبی مصر اسرائیل ایران فلسطین لبنان اردن سوریه عربستان سعودی عراق کویت گرجستان ارمنستان جمهوری آذربایجان جبل طارق روسیه مالت |
در امپراتوری روم که با وجود دگرگونیها و فراز و نشیب بسیار از حدود سال ۲۷ قبل از میلاد تا ۴۷۶ بعد از میلاد دوام آورد تقریباً تمام دنیای متمدن کهن مغرب از لحاظ سیاسی متحد گردید و مردم نسل بعد از نسل در سایهٔ صلح و آرامش زندگی کردند. رم مرکزی بود که در اطراف آن از هر سو دنیائی که در آن زمان مکشوف و معلوم بود حلقهوار آن را دربرگرفتهبود. امپراتوری اصولاً مرکب بود از سواحل دریای مدیترانه؛ دریائی که شاهراه وسایل نقلیه و مواصلات بود و بهجز گالیای شمالی (فرانسه کنونی) و بریتانیا و حوزه رود راین هیچ نقطهای از امپراتوری فاصلهاش با این سواحل بیش از دویست میل نبود. این تمدن متحدالشکل بود، یک ملیت از ملیت دیگر متمایز نبود و تنها اختلاف فرهنگی اساسی این بود که در شرقِ ایتالیا زبان مهم یونانی بود و در ایتالیا و غرب آن به لاتین تکلم میشد. همهجا شهرهایی بهوجود آمده بود که در آنها مردم به داد و ستد و تبادل آرا و افکار با یکدیگر مشغول بودند. عدهٔ این شهرها در شرق بهمراتب زیادتر بود زیرا بیشتر صنایع دستی در آنجا رواج داشت و بیشتر مردم در این قسمت از امپراتوری اجتماع کردهبودند امّا در مغرب نیز شهرهایی پدید آمدهبود. در حقیقت اکثر شهرهای کهنسال فرانسه، اسپانیا، انگلستان، آلمان غربی و جنوبی به خود میبالند که در دوران تسلط رومیها وجود داشتهاند.[2]
رومیها استعداد عجیبی در سازماندادن، اداره امور حکومت و وضع قوانین داشتند. هرگز در تاریخ سابقه نداشت که لشکریان را اینطور با نظم و ترتیب در دوران باستان طویلی نگهدارند و با صدور یک فرمان آنان را به چنین فاصله بعیدی گسیل دارند و با آرایش و حرکت دادن آنها تا این اندازه در میدانهای نبرد از وجودشان استفاده کنند. هرگز سابقه نداشت که از یک مرکز واحدی بر این همه انبوه جماعات مردم حکومت نمایند.[3]
بهلحاظ محلی شهرها و دولت-شهرها در بسیاری از امور داخلی خویش مستقل و خودمختار بودند؛ اما بالاتر از اینها عدهزیادی از امرای امپراتوری (برای نمونه لگاتوس) قرار داشتند که از نظر درجه و مرتبه تدریجاً بالا میرفتند تا میرسید به شخص امپراتور روم. دستگاه امپراتوری همچنین حافظ صلح (یا پاکس رومانا) بود و حتی تا اندازهای عدالت را در میان اتباع بیشمار خویش مجری میدانست و مقننین به تدوین و وضع اصولی میپرداختند که از آن پس به قوانین روم شهره شدند.[4]
امپراتوری روم مشتمل بر دنیای متمدن قدیم (مغرب ایران) از جمله مصر، یونان، آسیای صغیر و سوریه بود که هرکدام ایالتی از ایالات روم شدند و در هیچکدام روم نفوذ عمیقی برجا نگذاشت مگر از لحاظ سیاسی در قلمرو غربیاش، یعنی نواحی امروزی اسپانیا، پرتغال، فرانسه، سوئیس، بلژیک، بریتانیا، تونس، الجزایر و مراکش. رومیها اگرچه در غلبه و استیلای خویش رحم و شفقتی نشان نمیدادند اما دستکم قاصد تمدن بودند و به عبارتی دیگر به این نواحی عقبافتاده عصارهٔ تمدن کهن یونانی-رومی را تحویل دادند. رومی شدن این نواحی چنان شدید بود که زبان لاتین در مغرب زبان رایج مردم گردید. بعداً در آفریقا، عربی جای لاتین را گرفت امّا در سایر جاها بهویژه در فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و پرتغال تا به امروز آثار تحریف شدهٔ لاتین باقیماندهاست.[5]
تا قبل از قرن دوم پیش از میلاد، رومیها در قالب جمهوری روم، بیشتر نواحی غرب اروپا، شرق نزدیک و شمال آفریقا را تحت کنترل داشتند. با صدور فرمان میلان در ۳۱۳ میلادی توسط کنستانتین یکم نوع حکومت تغییر نموده و آیین نوین مسیحیت در آن رسمیت یافت. در سالِ ۳۹۵ پس از میلاد با مرگ تئودوسیوس اول امپراتوری به دو پاره شرقی و غربی شد. دو پاره شدن امپراتوری موجب دو پاره شدن فرهنگ اروپایی و مسیحیتِ اروپایی شد؛ چنانکه دولت روم شرقی نماینده فرهنگ یونانی و کلیسای ارتدکس بود و زبان یونانی در آن رواج داشت، و دولت روم غربی هم نماینده فرهنگ لاتین.
در قرن پنجم میلادی، مرزهای امپراتوری روم مورد تاخت و تاز بربرهایی که تشنه تصرف سرزمینهای تازه بودند قرار گرفت. بربرهای گوت، واندال، بورگاندی که از نژاد ژرمن بودند و همچنین هونهای آتیلا در این تاخت و تاز شرکت داشتند. رومیها در بعضی موارد با بربرها مصالحه میکردند. گاهی نیز با ایجاد تفرقه در بین قبایل، آنها را تضعیف میکردند. در اواخر قرن پنجم میلادی، امپراتوری روم غربی فروپاشید، و بربرها حکومتهای پادشاهی جدیدی در اروپا بنا نهادند. در سال ۴۷۶ میلادی، آخرین امپراتور روم غربی، رومولوس آگوستولوس، توسط فرمانده سپاهان اودوآکر که یک بربر بود، از قدرت کنار زده شد. بدینسان، امپراتوری روم غربی، تحت سلطه بربرها قرار گرفت. اما اندیشه ایجاد مجدد امپراتوری در غرب هیچگاه فراموش نشد و این امر را میتوان در امثال شارلمانی و ناپلئون مشاهده کرد. با این حال نیمهٔ دیگر امپراتوری، یعنی امپراتوری روم شرقی تا سال ۱۴۵۳ میلادی، که به دست ترکان عثمانی برافتاد، پابر جا ماند.
امپراتوری روم دو نتیجهٔ بزرگ برای دنیای غرب بهبارآورد: یکی متحد کردن طوایف و اقوام مختلف اروپا زیر یک بیرق و تشکیل کشوری پهناور و دولتی نیرومند؛ دوم حفظ تمدن یونان و روم از زوال کامل هنگام هجوم قبایل وحشی در قرن پنجم میلادی. هنر بزرگ رومیان آشنایی با شیوهٔ حکمرانی بود؛ آنان با ملل و اقوام مغلوب مهربانی میکردند و به ایشان مینمودند که منافعشان با آنِ روم یکی است، به هرمحل استقلال داخلی میدادند، عضویت جامعٔ روم و پذیرفتن تابعیت آن را برایشان آزاد میگذاشتند و بدیشان حق میدادند که بهمقامات عالی نایل شوند. در نتیجه، قبایل مغلوب حاضر میشدند از شخصیت خویش چشم بپوشند و از جامعه و دین و عادات و نامخانوادگی و زبان قبیلهٔ خود دستبدارند. بدینترتیب، وحدت زبان و قانون و پول و قواعد بازرگانی پدید آمد و آرامش و نظم در امپراتوری برقرار شد و همه از نعمت نظم و امنیت بهرهمند شدند؛ زبان لاتین همگانی شد و جملگی اتباع ــ غیر از طبقات پست ــ بدان تکلم کردند، و تنها در مدیترانه شرقی زبان و فرهنگ یونانی برتری داشت که در آنجا نیز رومیان نکوشیدند زبان و فرهنگشان را بر مردم تحمیل کنند، بلکه با فراست از علوم و ادبیات آنان استفاده بردند و تمدن خود را گستراندند. اگر رومیان مانند روسها و اتریشیان و آلمانیان، که بعدتر آمدند، میکوشیدند تمدن خود را بر قبایل مغلوب تحمیل کنند، یک ملت و امپراتوری نیرومند ایجاد نمیشد.[6]